- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا در بازگشت به کربلا
آمدم! زانـو زدم گـریان، کـنار پـیکـرت تـازه شد داغ بـلایـایی که آمد بر سـرت ردّی از خون تو بر خاک و هنوز افتاده است نیزههایی سرشکسته، سنگ ها، دور و برت مانـده حسرت بر دلم ایکاش برمیداشتم از قـفایت نیز چندین بوسه مثلِ حنجرت میسپردی کاش با دستِ خودت، دستِ رباب تا نـمیافـتـاد دستِ دیگـری انگـشـتـرت آتشی در سینه دارم بس که هنگام وداع حالت بغضِ حسن را داشت بغضِ آخرت خواهری کردم برایت؟ یا که نه؟! روز دهم سعی کردم که نباشم از سیاهی لشکرت راستی دروازهٔ ساعـات خیـلی بد گذشت بیشتر آنجا که رقصیدند پیـش خواهرت شد سرازیر از نگاهم اشک، تا جریان گرفت قطره اشکی بر ستونِ نیزه از چشم ترت هیچ از حال پـسرهـایم نپـرسـیدم، تو هم شک ندارم که نمیگیری سراغ از دخترت!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا در بازگشت به کربلا
ای صید پَـر کـنده پَرت را پس گرفتم همسنگـر من سنگـرت را پس گرفـتم خـیـلی برای پـرچـمت سخـتی کـشیدم تـا بــیــرق آبآورت را پـس گـرفـتـم از پـنـجـۀ غــارتـگــران جـسـم قـاسـم عـمـامـۀ پـیـغـمـبـرت را پس گـرفـتـم پـیــراهـنـت را پـس نــمـیدادنــد امــا مـن یـادگـار مـادرت را پـس گـرفـتـم با گـرگها جـنگـیـدهام ای یـوسف من تا عضو عـضو پیکرت را پس گرفتم رأس تو را «بازیچه» خود کرده بودند از دست سربازان سرت را پس گرفتم ای زیــنـت دوش نــبــیالـلـه خـــاتــم از دشمنان انگـشتـرت را پس گـرفـتم قدری رباب آرام شد، وقتی که فهـمید مـهـد عـلـیّ اصغـرت را پس گـرفـتـم دیگـر به درد او نخـواهـد خـورد امـا خـلخـالهـای دخـتـرت را پـس گرفـتم من کـوفه را با خـطبههـایم فـتح کردم حـیدر کجایی کـشورت را پس گـرفتم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
آنگونه که حاجی ست در احـرام پیاده من هـم شـدهام سـوی تـو اعـزام پـیاده طـوفـانم و میآیم و در حـلـقـۀ عـشّاق بـر خویـش سـوارم ولی از نـام پـیاده بر عـرش سوارش بکـنی روز قیامت هر کـس طرفـت آمـده یک گـام پـیاده ای خاص ترین عـام، میآیـند دوبـاره خـاصان طـرفـت در مـلاء عـام پـیاده ای کاش بگویند که در راه حـرم مُرد یـک شـاعـر ایـرانـی نــاکــام، پــیـاده زینب شده از نـاقـه پـیـاده که بـیـایـنـد بـر تـسـلـیـتـش لــشـکــر خُـدام پـیـاده زینب شده از ناقه پیاده که به هر حال بــاران شـود از ابـر سـرانجـام پـیـاده امـروز ز نـاقـه اگر افـتاد به سـرعت یـک روز ز نــاقــه شــده آرام پـیــاده زانـوی قــدح بـوده و بـازوی پــیــالـه هر جا که شـرابـی شده از جـام پـیاده از کـرب و بلا رفـته پیاده طرف شام تـا کــرب و بــلا آمـده از شـام پـیــاده شامی که در آن از پسِ هفده سرِ بر"نی" خـورشیـد شـده بر سـر هـر بـام پـیاده ناموس خدا،زینب کبری،به زمین خورد تـا بـیـن خـلایـق شـود اســلام پــیــاده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
گر خـزانی شدهام باغ و بهارم اینجاست هـمـۀ زنـدگیام، دار و نـدارم ایـنجـاست چه کسی گفته که زینب حرمش در شام است؟ بـگـذاریـد بـمیـرم که مـزارم ایـنجـاست شاخـهای گـل و کمی آب به زینب بدهید که بـپاشم سر این قـبر، نگـارم اینجاست مینشیـنم مگر از خاک سر آرد بیـرون من ز شام آمدهام صبح قـرارم اینجاست کوچک است آه ولی قبر علی اصغر نیست به خـدا قـبر عـلـمـدار و ندارم اینجاست با چه حالی بروم سـوی مدیـنه چه کنم؟ من که هم جان و دلم، هم کس و کارم اینجاست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
بال و پرم شکـست ولی نهضت تو ماند این قـامـتـم خـمـیـد ولی عـزّت تو مـاند گـیسوی من سپـید شد و روی من کـبود تـا پـرچـم ولایـت تـو هـیـبـت تـو مـانـد عـیـبی نـدارد از تو مرا دشمنـت گرفت چـون با دعای مـادرمان تـربت تو ماند بـیحـرمـتی اگـر چـه به آل رسـول شـد امّـا قـسـم به آل عـلی حـرمت تـو مـانـد نـاگــفــتـههـای شـام بـمـانـد بـرای بـعـد فـریـادهـای قــافـلـۀ غــربـت تـو مــانـد با خـطـبـههای کـوفـه و شـام امـامـمـان از مـقـتـل تو تا به ابـد دولـت تـو مـانـد هل من معین تو شده "صوت الحزین" من در بـینِ نسلها نَـفَـس حـضرت تو ماند یـک آشــنــا نــبــود اگـر یــاریام کـنـد تا روز حشر، درد و غـم محنت تو ماند برگـشتـم از اسارت و شـرمنـدهام ز تـو در گـوشۀ خـرابـه گُـل زیـنت تـو مـانـد جـای عـلیاکـبـر و عـبـاس و قـاسـمـت یک کاروان اسیـر پِـی نـصرت تو ماند بُـردم پـیـام فـاطـمیات را به هـر دیـار خصمت فـنا شد و عَـلـَم قـدرت تو مانـد بـا این هـمه مـصائب سنگـین این سفـر دین زنده مانـد و رایحۀ عـبرت تو ماند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
ای کـربـلا به قـافـلـۀ کـربـلا بـبـین حـال مسـافـرانِ به درد آشـنـا ببـین مـا زائـران خـون خــدائـیـم کـربـلا بر کـاروان زائـر خـون خـدا بـبـین سوغات درد و خون جگر ارمغان ماست احـوال ما ز وضع پـریشان ما ببین من زینبم که درد چکد از نگـاه من در هر نگـاه شعله چـندین بـلا ببین رویم کبود و دست کبود و بدن کبود یـاس کـبود گر که ندیـدی مرا ببین اطفال را به گردن و بازو و دست و پا آثـار تـازیــانـه و بـنـد جــفـا بـبـیـن هر یک کنار قـبر شهیدی کند فغان هر بلـبـلی کـنار گـلی در نـوا ببـین از سجدههای نیمه شب و خطبههای روز بشکـستهایـم پـشت سـتم را بـیا ببین هر جا کنند فـتح، گذارند یک سفیر وین رسم تازه نیست، بود هر کجا ببین ما نیـز بر رقـیه سپـردیم کـار شـام تا او کـند سفـارت عـظما به پا ببین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
بـاز آوای جـرس بـر جگـرم آتـش زد اشک آتش شد و بر چشم ترم آتش زد پـارههای دلـم از چـشـم تر آیـد بیرون
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
سلام ای نازنین آلالههای سرخ زهرایی که بشکفتید روی نیزهها در اوج زیبایی سلام ای یوسف بیپیرهن! ای بحر لب تشنه! سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی! زجا برخیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت! که از بهر تو آب آوردهام با چشم دریایی اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر میگفتم که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی اگر از شام میپرسی زننگ شامیان این بس که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکـنده که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی خـدا دادِ دل ما را ز اهـل شـام بـسـتـانـد که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی قبول حضرتت افتد که همچون ابر باران زا به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
به زخمهای تنت چون اشاره میکردم به دامن از مژه جاری ستاره میکردم بـرای رفـتنِ تا کـوفـه، داشـتـم تـردیـد به مـصحـف بدنت اسـتخاره میکردم ز سیل گریه لـرزان خـویش در کوفه خـراب پــایــۀ دار الامـاره مـیکــردم کـبـوتـران حـریـم تو را به هر منـزل به قـصد منزل دیگـر شماره میکردم به طشت زر به لبت چوب خیزران میزد یزید و، من به تحـیّـر نـظاره میکردم به سینه چنگ زنان خیره میشدم به رباب چو یـاد تشنـگی شیـرخـواره میکردم به قطره قـطره اشکم ازین سفـر تائب هـماره آب، دل سنگ خـاره میکـردم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
آمـده سـرشـکـسـتـه مـحـنـت آمـده اشک ریـز بُـت شکـنت الـســلام ای مـرمــلٌ بـدمــاء چه خبر از هـزار زخـم تنت از دو تا لالههای من چه خبر چه خبـر از سپـاه بـیکـفـنت حال شش ماهه حرم خوب است؟ چه خبر از دو حیدر حسنت؟ خیز و بنگر به حال و اوضاع اولـیـن کـاروان سیـنـه زنـت عـلـم مـا شـکـسـتـه گـهـواره پرچـم ماست کهـنه پیـرهـنت جمع ما روضه خوان نمیخواهد نـوحۀ ماست نـام دل شکـنت تن هشتـاد و چـند عـزادارت وضع بهـتـر نـدارد از بـدنت خیز و بنگر به موسفـیـدانت بر سـپـاه کـبـود و گـریـانـت یـاس بودم که پرپـرت شدهام قـد کـمـانی حـنجـرت شـدهام قـتلگـاهـت عجب حرایی شد وحـی آمـد پـیـمـبـرت شـدهام اقراء اقراء رسید و حس کردم آخـرین تیـر لـشکـرت شدهام پیکر و موی من سیاه و سفید چه قدر شکل مـادرت شدهام یار بیسر، سرت سلامت باد من عـزادار دخـتـرت شـدهام چـشمهـایـم نـشد شبـی بـستـه بس که دلـواپس سرت شدهام بانی اشک خون صبح و شب طالب خـون حـنجـرت شدهام در مـیان مـحـلـههـای یـهـود حـیدر جـنگ خـیـبرت شدهام آب رفــتــم کــمـان شـدم امـا پس گرفتم سرت ز خو لیها آسمان سر به زیر شد ای وای خواهر تو اسیـر شد ای وای قـسـمت پـارههـای پـیکـر تو تکههای حصیر شد ای وای نـگــران ربـاب هـســتـم مـن در اسارات چه پیر شد ای وای رفت عباس و هر کس و ناکس سر طفل تو شیر شد ای وای شـکـم خـالـی سـه سـالـه تــو لگدی خورد و سیر شد ای وای حـوریت در خـرابـه ملـعـبـۀ عقدهها از غدیر شد ای وای سهم طفـلان وحی خیرات و لـقـمههای پـنـیـر شد ای وای اشک هـامان بسـاط تـفـریـح مردمانی حـقـیر شد ای وای رفتی و شعله گشت یاور من معـجـرم را ببـیـن بـرادر من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
عـذار نیـلی و قـدّ خـم و چـشم تر آوردم گـلاب اشک بهـر لالـههای پرپر آوردم زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن که از جسم شهیدانت، دلی زخمیتر آوردم تمام یاس هایت را به شام از کربلا بُردم چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم مسـافـر از برای یـار سوغـات آورد اما من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم اگرچه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم تو بر من از تن بیسر خبر ده ای عزیز دل! که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم زاشک چشم و سوز سینۀ مجروح وخون دل همانا مرهمت بر زخـم های پیکر آوردم قـدِ خم، مویِ آشفـته، تنِ خسته، رخِ نیلی به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم زسیل اشک دریا کردهام چشم محبان را به آهـم شعـلههـا از سیـنۀ میثم بـرآوردم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم قـطرهام اما سرِ دریـا شدن دارم دوبـاره میروم خود را در اقیانوس نور تو بشویم حُرّم و دارم به سمت شاه برمیگردم ای کاش گرچه دستم خالی است اما نریزد آبرویم لطف تو حتی مجال شرم را از من گرفته مرحمت کردی نیاوردی بدیها را به رویم پابرهنه میدوم سوی تو مست از جام عشقم قطره قطره چای شیرین عراقیها سبویم آنقدَر مستم که گاهی از خودم میپرسم اصلا من به سوی تو میآیم یا تو میآیی به سویم؟ بیتو سر شد در میان حیرت و غفلت، جوانی با تو اما آب رفـته باز میگردد به جویم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
تـمام دشت به حـالـم نـظاره میکردند به یکـدگر پی غـارت اشاره میکردند بـرای بـردن یـک گـوشـوارۀ نـاچـیـز حرامیان به خـدا گوش پاره میکردند ************************ رونــمـایـم از ســفـر کــوه غــم اسـت قـامـتـم از کـولـه بـار غـــم خـم اسـت از مــیــان ایـن هــمـه طـفــل یــتــیــم دخـتــر شـیـریـن زبــان تـو کـم اسـت ************************ بیتـو بـبـیـن کـبـوتـر بیبـال میشـوم از گـریـۀ زیـاد چـه بـد حـال میشـوم تا پلک مینهـم به روی هم حسین من گـویا دوبـاره وارد "گـودال" میشـوم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
دلم هـوای حـرم کرده حضرت ارباب تو را به جان عـزیزت بیا مرا دریاب دوبـاره شـور پیـاده روی به سر دارم شبانه سوی حرم، گریه، زمزمه، مهتاب نه خـرج راه و نه ویزا و نه گذرنامه سفـر، رسیـده! مهـیـا نمیشـود اسـباب دو چشم سرخ و دل آشوبههای بیپایان سزای این دل بیتاب و دیدۀ بیخواب هـوای سـیـل خـروشـان زائـران دارم مرا بـبر که نـمانـم اسیـر این مـرداب تمام آرزوی من جواب این حرف است سلام حضرت خورشید و ماه عالمتاب شهـیـد راه ظـهـور و زیـارتـم گـردان تو را به جان رقـیه مـرا بخـر اربـاب
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
از هُـرم آتش عـطشت آفـتاب سـوخت از خشکی لبت جگر نهـر آب سوخت از بس برای ماتـم تو نـوحه خـواندهام از سوز نالـهام دل زار ربـاب سوخت با شرح روضههـای تو بیـن مـقـاتـلت هر حرف و سطر و صفحه میان کتاب سوخت مهـلـت نـداد داغ تـو آهـم به لـب رسد قـلبم کنار مقـتـل تو بیحـساب سوخت پرسیدم از تو ای تن زخمی سرت کجاست رگ های گردن تو به وقت جواب سوخت لبهای خشک چوب، به حال لبت حسین هنگام خواندن تو به بزم شراب سوخت مُـردم پس از غـم تو ولی بیـشتـر دلـم وقتی که شد محاسنت از خون خضاب سوخت آتـش گـرفت جـان و تـنم بعـد رفـتـنت حتی وجود خواهر تو بین خواب سوخت
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
لب تشنهای و از لب نِی کام بُردهای با کـربـلا دل از هـمه ایـام بُـردهای آب فـرات و آب حـیـاتـنـد تـشـنهات آب بـقـاء را تـو لـبِ جــام بـردهای با اشک و نوحه و علم و روضه و عزا تا قـلب کـفـر، پرچـم اسلام، بردهای روز ازل که نـوکـرِتـان تا اَبـد شدم با إذن فـاطـمه، تو مـرا نـام بردهای عادت نکردهایم، بجز خوانِ نعمتت مـا را کـنـار سـفـرۀ اکـرام بـردهای آری سعـادتِ بشریـیَت بدست تست تو بَـرده را، به بنـدگیِ تـام بـردهای عالَم فقیرِ شور و شعورِ حسینی است چون عقل و عشق را تو به فرجام بردهای والله دشـمنـانِ تو تا حـشر بـاخـتـنـد تاریخ را تو، تا به سرانجام بردهای یک اربعین، هزار هزار اربعین شده یک قافله، اگر چه تو از شام بردهای مـفـهـوم تَر ز مـأذنـهها و مـنـارهها تکـبیر را تو بر سرِ هر بام بردهای با رأس خویش بر سر نی ها و کنج دِیر اسـلام را به شیـوۀ گـمـنـام بـردهای وقتی که تو پناه به عـباس میبـری یعنی برای خیمه چه پـیغـام بردهای زینب ولی، بدونِ علمدار، بیحسین میگفت با سرت، تو مرا شام بردهای مهدی اگر که صبح و مسا گریه میکند ارثی است که تو از همه اقوام بردهای
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
ای حسینی که تنت بر خاک و بر نی شد سرت آمد از شام بلا با حال مضطر خواهرت خوب بنگر ماجرای کوچه را در من ببین مثل بابا دست من بسته، رخم چون مادرت حال برخـیز و تمـاشا کن که زینب آمده با قدی که خم شد از داغ تو و آب آورت تو به زیر دست و پا و من به زیر دست و پا آه از بـال و پـر من وای از بـال و پرت تا که خنجر بوسه زد بر حنجرت گفتم به خویش کاش میشد تا ببوسم جای خنجر حنجرت گفـتی آنجا تا که زینـتها بگـیرم از زنان پس چرا دیدم به دست دیگران انگشترت؟ بی گمان از نیزه میدیدی تو در بازار شام حال زار نوگـلان و غـنچههای پـرپرت آمـدم امـا بــرادر شـرمگـیـنـم از رخـت در خرابه دفن شد جسم سه ساله دخترت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم بـاور نداشـتم که به قـبـرت نـظر کـنم ای همسفر به خواب و خیالم نمیرسید با تو نه بـلکه با سـر تو من سفـر کنم با یاد روز واقـعـه جـا دارد از غـمت لطمه زنان کنار تو جان محـتضر کنم با کعـب نـی جـدا شـدهام از تو یا اخـا حتی نشد که حلـق تو با اشک تر کـنم بـهـرم دعـا نـمـا که مـبـادا دوبـاره از دروازههـای شــام بـلا مـن گـذر کـنـم مانده صدای چوب و لبت بین گوش من صد آه تا که یـاد تو و طـشت زر کـنم رنجیده سرفرازم و پیش تو سر به زیر آخـر چگـونه شـرح غـم آن سحـر کنم طفـل سـه سالـۀ تو میان خـرابه گـفت بـایـد بـه مـرگ، چـارۀ داغ پـدر کـنـم با دست خـسته زیر لحـد جای دادمش جا دارد از خجالت تو جان به در کنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
دلخون تر از ابر و طوفان، غمگین تر از باد و باران مانده به راهِ برادر، تنهاترین چشمِ گریان درموجِ خون نیمه باز است،چشمیکه جانی ندارد پیراهنی غرقِ خون را، بر سینهاش میفشارد ای رفتنت قاتلِ من، باز آ و بنگر دوباره این مرگِ تدریجیام را، جان دادنِ بیشماره یادم نرفته برادر، عهدی که من با تو بستم اما تو رفتی و ماتم، بیتو چِسان زنده هستم یادم نرفـته چگـونه، تا قـتـلگاهت دویـدم آری برادر شکـستم، آری بـرادر بُریـدم رفتی ندیدی زِ داغت، با دودمانم چه کردی با آتشت کُن تماشا،با استخوانم چه کردی رفتی ندیدی لوایت، دل از من و نیزهها بُرد اُفتاد و در پیشِ طفلت، سنگی که کُنج لبت خورد رفتی ندیدی که زینب، در کوچهها دربه در شد منزل به منزل پیاده، با قاتلت همسفر شد یادم نرفته که عباس، در اضطرابم نیامد من بـودم و ناقـۀ غـم، اما رکـابـم نـیـامد آه ای تنِ بـوریایی، آه ای لبِ خیـزرانی مثل رقیه برادر، من را بِبَر ... میتوانی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
رسیدم از سفری که مرا زِ پـا انداخت مرا به حـلـقۀ لبخـند و ناسـزا انـداخت رسیـدم از سفـری که یـتـیم را کـشتـند از آن سفر که به زلفش چه شانهها انداخت از آن سفر که یهودی به حالِ ما خندید به طعنه تکۀ نانی به پیـشِ ما انداخت از آن سفر که پس از کوچه دخترانت را میانِ مجـلس چـشمـانِ بیحـیا انداخت از آن سفر که به سنگی شکست دندانت لبانِ سرخِ تو را آخر از صدا انداخت چـقدر پیش نگـاهم اصابتِ یک سنگ به رویِ خاک سرت را زِ نیزهها انداخت تمام اهـل و عـیالت به کُـنجِ ویـران و سرِ تو را به رویِ طشتی از طلا انداخت فـقط نه حلقۀ زنجیر و خیـزران دیدیم که رویِ چهـرۀ ما تازیانه جا انداخت نـفـس بـده که بگـویم بر آتـشِ جـگـرم تـوان بـده که بگـویم چه آمده به سـرم به رویِ دست رسیـدم که تـار میبیـنم هـنـوز دور و بـرم را غـبـار میبـیـنم هنوز در نظرم مانـده شیبِ آن گـودال هـنوز زخـمِ تو را بـیشُـمـار میبـیـنم در ازدحامِ حرامی و سنگ و سرنیزه سری بُریـده در آن گـیر و دار میبینم برای فاتحه خواندن به جـسمِ بیجانت به گرد گرد تو صد نیـزه دار میبیـنم تو رفتی و زِ غمت قامتِ کمانم سوخت فراق شعله شد و بیتو دودمانم سوخت چگونه با تو بگویم چگونه خواهر رفت تمام سویِ دو چشمم پس از برادر رفت به جای آن همه تیـری که بر تنت آمد لباس کهـنه و انگـشتـری مطهـر رفت صدای حرمله میآمد و نوایِ طفلِ رباب کنار نیزۀ طفـلش زِ هوش مـادر رفت حرم در آتش و طفلی نفس نفس میزد نگاهها پِیِ غارت به سمتِ دختر رفت برای غـارت یک گـوشـوارۀ کـوچک دو چشم رفت، گُلِ سر شکست، معجر رفت جدا زِ مـونـس و یار و شـفـیـق آمـدهام برای بـوسه به زخـمی عـمیـق آمـدهام
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
عـاشق اگر به شوق تو پـرواز میكند احساس خویش را به تو ابراز میكند مُهرِ "زیارت" است كلیدى كه عاقبت درهـاى بـسـتـه را به دلـم بـاز میكند یك "اربعـین" گـذشت ولى بیقـرارتر این دل، سفـر به نـام تو آغـاز میكـند با یـاد تو كه، هـمـسفـر جـاده میشـوم "لبـیك یا حسین"، چه اعجـاز میكـند! وقـتى كه اشك، هـمـقـدم ناله میچـكـد بُعـد مـسـیـر را به تو ایـجـاز میكـند جـاى "مـدافعـان حـرم"، سیـنه میزنم هر موكبى كه بغض مرا، ساز میكند "پاى پـیاده" آمـدنم،"مشقِ نوكـریست" تا این غزل به سوى تو پرواز میكند هر زائرى به كرب و بلا، پا گذاشته ست گـویی كـنار "عـرش خـدا" ناز میكند
: امتیاز
|